مرگ، شکستن کفها
در ادامۀ بحث «ماهیت مرگ» (جلسۀ 2، رمضان 1438) به تبیین موضوع «مرگ، شکستن کفها» میپردازیم.
گفتیم روح، متصل به حیّ لایموت است که هرگز نمیمیرد. جسم هم فینفسه حیات ندارد که بخواهد بمیرد. مرگ، تنها به نفس تعلق میگیرد که جسمانیةالحدوث و روحانیةالبقاء است. در قرآن از مرگ، با سه واژۀ «موت»، «اجل» و «وفات» تعبیر شده است. غیر از این سه ریشه، با بررسی روایات و تفاسیر میبینیم که بسیاری از آیات قیامت هم به مرگ اشاره دارد؛ یعنی به قیامت صغری که قیامت شخصیِ هرکس است که با مرگش برپا میشود[1].
به هر حال گفتیم که ما با مرگ، زندگی میکنیم و این مرگ، عین حیات است، نه در مقابل حیات. با شناخت درست این مرگ میتوانیم از توهمات و خیالپردازیها درآییم و آنبهآن در جهت تکامل وجودمان عروج کنیم. اما با نگاه غلط به مرگ، حتی عقاید و خصلتهایمان پیرایهدار میشود. لازمۀ شناخت مرگ هم شناخت نفس است.
خداوند در ساختار تعین نفس ما دخالت ندارد؛ فقط شرایط این تعین را میدهد تا هرکس خودش انتخاب کند. او پیوسته به ما وجود میدهد با نفخۀ روح و تعلیم اسماء، برایمان راه باز میکند با فرستادن پیامبران و کتابهای آسمانی، و در درون حرکتمان میدهد با ظهور ولایت. و ما پیوسته انتخاب میکنیم که در مسیر رسالت قرار گیریم و اسماء الهی را ظهور دهیم یا نه. در هردو حال هم نفسمان به تعین میرسد؛ منتها اولی حقیقی است چون به حق وصل است و دومی توهمی است چون به میل و نظر شخصی و سود و زیان جزئی خودمان وصل است.
مرگ نیز امری قهری و از مقدّرات حتمی الهی برای ماست که هیچچیز مانعش نمیشود؛ "كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ"[2]. یعنی هر صاحبنفْسی که در مسیر تکاملش حرکت میکند، میمیرد؛ اما با توجه به تعیّنی که به نفسش میدهد، نوع مرگ را خودش تعیین میکند. پس ما آنبهآن مرگ و قیامت داریم؛ ولی چون آن را نمیشناسیم و مرگ را فقط برای کسی میدانیم که نفَسش قطع میشود، فکر میکنیم امروز حیّ هستیم و وقتی اجلمان به سر رسید، تازه میمیریم. درحالیکه ما همواره مرگ و حیات داریم و با همین مرگ و حیات است که نفسمان تعین میگیرد.
پس هم ما که در دنیاییم و خود را زنده میبینیم، مردهایم و هم اموات، حیات دارند؛ منتها در شرایط دیگر یعنی در برزخ به حیات خود ادامه میدهند. البته درک این امر، شناخت درست و وجودی میخواهد. وگرنه چه بسیار که مرگ را در طول زندگی تجربه کردهایم؛ اما متوجه نشدهایم و به راحتی از مرگهای آنبهآنِ خود گذشتهایم.
مرگ، امری مهم و ثقیل است که حقیقتش برای ما دستنیافتنی است و هرچه علم پیشرفت کند و ابزار جدیدی برای واکاوی انسان بسازد، نمیتواند عمق و حقیقت مرگ را آشکار نماید. مرگ، امری وجودی است، نه عدمی؛ و در اسم «مبارک» حقتعالی ریشه دارد: "تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ. الَّذي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ..."[3]. خدای مبارک، مرگ را خلق کرده، همانطور که حیات را آفریده و بلکه طبق این آیه، حتی خلقت مرگ بر خلقت حیات، مقدم است. پس اگر آن را بپذیریم و در عالمش برویم، اسم «مبارک» مدام در حیاتمان برکت میدهد.
اما همانطور که گفتیم، اغلب ما از مرگ، وحشت داریم؛ چون در مرگ، خدا را نمیبینیم. فکر میکنیم همچون تبری است که ریشۀ آرزوهایمان را قطع میکند و عدهای را داغدار میسازد. البته ایرادی ندارد اگر برای عزیزِ ازدسترفتهمان اشک بریزیم و به خاطر انس و ارتباطی که با او داشتیم، اندوهگین شویم؛ چون عاطفه، از مفطورات انسان است. اما نباید فکر کنیم مرگ، بدبختی و بیچارگی است و از سر تأسف و دلسوزی گریه کنیم.
وگرنه وقتی مرگ را مذموم ببینیم، از آن فرار میکنیم و لذا حیات را هم نمیچشیم؛ چون درک هر مرحله از حیات، وابسته به مرگ در مرحلۀ قبل است. ما در طبیعت به روشنی میبینیم که چطور مرگ و حیات در هم تنیده و با هم یکی هستند. به همین دلیل، هیچگاه درخت خشک و بیبار زمستانی را از ریشه نمیکَنیم؛ چون میدانیم مرگ او در زمستان، مساوی حیاتش در بهار است. اما دربارۀ خودمان چنین نیستیم و وقتی با جلوههای زمستان روبهرو میشویم، درخت وجودمان را از ریشه قطع میکنیم؛ یعنی نه تنها فعل و صفت، بلکه اعتقاد و اندیشهمان خراب میشود!
ما از پیری، ضعف بدن، بیماری و مرگ میترسیم و اگر فکر کنیم شاخ و برگی از درخت وجودمان ریخته، غصه میخوریم؛ تا جایی که حتی نظام هستی را زیر سؤال میبریم و از پیری و مرگ، به خدا اعتراض و شکایت میکنیم. حال آنکه چهرۀ حقیقی پیری، جوانی است و روی بعدی مرگ، حیات؛ یعنی پیری جسم برای ما جوانی روح میآورد و در پس مرگ، حیات است. منتها ما با نیستی دیدن مرگ، به خود ظلم میکنیم و مانع از ظهور جوانی و حیات در وجودمان میشویم.
با این بینش، مرگ، بسیار زیبا و حتی دوستداشتنی است؛ چون زندگی بدون آن، رکود محض میشود و افسردگی و ناامیدی میآورد. همان گونه که ما در زندگی، راکد و سست شدهایم، چون مرگ را نمیشناسیم و از آن میگریزیم؛ و اگر با این روند پیش رویم، نه تنها امروز، بلکه فردا نیز حیات برتر را نمیچشیم و پویایی و نشاط آن را درک نمیکنیم.
آیا تا کنون کنار هیچ آبشاری رفتهاید؟ آبی که به شدت و سرعت فرو میریزد و از بس ارتفاع دارد، نمیتوان نقطۀ آغاز آن را دید. اما پس از فرو ریختن، دوباره قطرات به هم میپیوندند و پیش میروند؛ فقط با خود، مقدار زیادی کف تولید میکنند. جریان آب میخواهد کفها را کنار بزند. برخی آنقدر رقیقاند که اجازه میدهند آب به راحتی کفهایشان را در هم بشکند؛ تا کفها آنقدر کوچک شوند که اثری ازشان نماند. اما برخی آنقدر از فشار آب میگریزند که کفهایشان غلیظ و آمادۀ پذیرفتن هر آلودگی و زباله میشود! البته باز هم در آباند و از آن جدا نمیگردند؛ اما سنخیتی با آب ندارند و پر از کف و آلودگی، به کنارهها کشیده میشوند.
این، جریان بیانقطاع حیات در سیر نزول است که در آن، ظهورات پدید میآیند و بعد، حد میگیرند. مرگ، همان فشارهای پیدرپی است که دست مهربان حق به انسان وارد میکند تا حدها را بشکند و طعم وجود خالص و اتصال به حیات محض را به او بچشاند. برخی با جریان وجود پیش میروند و آنقدر از خود میمیرند تا حیات باقی میگیرند و به وحدت حق میرسند. اما اغلب افراد به این مرگهای هرلحظه تن نمیدهند و آن را از خود دفع میکنند. برای همین، وجودشان غلیظ و محجوب میشود و اگرچه هرگز از وجود و خدای «حیّ» جدا نمیگردند، بهرهای از حیات نمیبرند.
این مباحث برای یادگیری نیست. باید با اینها عالممان را پیدا کنیم تا حجابهای جانمان کنار رود. بدانیم تا خود را از خودیها و دینمان را از پیرایهها پاک و خالص نکنیم، خبری از فرج و ظهور نیست. امام میخواهد حقیقت معارف را روشن کند و ما با این پیرایهها نمیتوانیم آمادۀ پذیرش آن حقایق شویم. یک نشانۀ مهم عدم آمادگی هم این است که در انتخابهایمان تفرقه داریم و در میدان واحد، هرکدام طبق نظر خود، برداشتی میکنیم و تصمیمی میگیریم.
اتحاد قلوب فقط این نیست که با هم یکی شویم و مهربان باشیم. باید به جایی برسیم که نگاهمان یکی شود و همه واقعاً عاشق یک محور باشیم و با نظر به او تصمیم بگیریم. وحدت قلوب یعنی در این حقایق و معارف به وحدت برسیم و همه در عالمش برویم؛ آن هم نه با دانایی که به هوش و موقعیت و شرایط هرکس بستگی دارد، بلکه با دارا شدن که خمیرمایهاش در وجود همه هست. اما افسوس که "أَكْثَرُهُمْ لايَعْقِلُونَ"[4]!
[1]- بحارالأنوار، ج58، ص7 : "مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ"؛ هرکس بمیرد، قیامتش برپا میشود.
[2]- سورۀ آلعمران، آیۀ 185 : هر نفسی مرگ را میچشد.
[3]- سورۀ ملک، آیات 1 و 2 : مبارک است آنكه مالکیت به دست اوست و بر هر چيز، تواناست؛ هماو كه مرگ و زندگى را آفرید.
[4]- سورۀ مائده، آیۀ 103؛ بیشترشان تعقل نمیکنند.
نظرات کاربران